جدول جو
جدول جو

معنی تعرض کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تعرض کردن
(نَ دَ)
مخالفت و ممانعت نمودن و بازداشتن و دست درازی کردن. (ناظم الاطباء). آسیب رسانیدن. آزار دادن. گزند رسانیدن: آواز دادم قوم خویش... ایشان را گفتم گواه باشید که من پیغام امیرالمؤمنین معتصم میگذارم، بر این امیر بوالحسن افشین که میگوید بودلف قاسم را مکش و تعرض مکن و بخانه بازفرست که اگر وی را بکشی ترا بدل وی بکشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173) ، نشان کردن در حساب، در جایی که احتمال سهو و خطا باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرض شود
لغت نامه دهخدا
تعرض کردن
مخالفت و ممانعت نمودن
تصویری از تعرض کردن
تصویر تعرض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تعرض کردن
اعتراض کردن، متعرض شدن، پرخاش کردن، عتاب کردن، تجاوز کردن، دست اندازی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرضه کردن
تصویر عرضه کردن
اظهار کردن، بیان کردن، ارائه دادن، نشان دادن، عرضه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعدی کردن
تصویر تعدی کردن
تجاوز کردن، دست اندازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اُ دَ)
نشان دادن. آشکار کردن. (فرهنگ فارسی معین). نمودن. ارائه کردن. عرضه داشتن. عرضه کردن. معروض داشتن. پیش نهادن. تقدیم کردن. نمایش دادن. به معرض درآوردن: امیر فرمود تا زندانهای غزنی و آن نواحی عرض کنند. (تاریخ بیهقی ص 273). بگیر از نفس خود پیمان...بهمراهی این آورنده نبشته و آنرا بر همه مردم خود عرض کن. (تاریخ بیهقی ص 313). استادم چون نامه بخواندپیش امیر شد و نامه عرض کرد. (تاریخ بیهقی ص 371).
ز هرگونه نو جانور صدهزار
کند عرض هزمان درین عرضه زار.
اسدی.
به هر شهرکی ببردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی به سود بازخریدندی ناگشاده. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 146). روزی بر سلیمان علیه السلام اسب عرض کردند، وی گفت شکر خدای تعالی را که دو باد را فرمان بردار من کرد. (نوروزنامه). من میخواهم که در این فرصت خویشتن رابر شیر عرض کنم. (کلیله و دمنه).
به ما بر خدمت خود عرض کردی
جزای آن بخود بر فرض کردی.
نظامی.
یک چندی شحنۀزندان را بفرماید عرض زندانیان کردن تا بی گناه را خلاص کند. (نصیحه الملوک سعدی).
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد.
حافظ.
پسر خود را محمد مهدی بر ما عرض کرد و او را بما نمود. (تاریخ قم ص 205). بور، عرض کردن شترماده بر شتر نر تا دانسته شود که آبستن است یا نه. (منتهی الارب) ، سان دیدن. رژه گرفتن. ملاحظه و معاینۀ افراد سپاهی هنگام عبور از برابر: خبر به مروان بن محمد شد، مردمان را گرد کرد فزون از چهل هزار مرد عرض کرد، و بزمین بلنجر شد. (ترجمه طبری بلعمی). نجاشی سپاه عرض کرد هفتاد هزار مرد مقاتل بیرون کرد و به یمن فرستاد. (ترجمه طبری بلعمی).
همه لشکر رومیان عرض کن
هر آنکس که هستند نو یا کهن.
فردوسی.
پیلان را عرض کردند، هزار و ششصد و هفتاد نر و ماده بپسندیدند. (تاریخ بیهقی ص 285). فرموده بودیم تا پیلان را برانند و به کابل آرند تا عرض کرده آید، کدام وقت رسند. (تاریخ بیهقی ص 283). همه لشکر را عرض کردند و مال ایشان بدادند. (تاریخ بیهقی ص 568) ، بیان کردن و گفتن. (ناظم الاطباء). بیان کردن. و شرح دادن، کوچکتر به بزرگتر. (فرهنگ فارسی معین). گستردن سخن. گسترانیدن سخن را نزد کسی، ابراز کردن. اظهار کردن.
- عرض کردن در، عرضه داشتن مروارید. پیش داشتن در:
دریا سر بوسیدن پایت دارد
در آمده عرض می کند بر گوشت.
ملاتجلی بخاری (از آنندراج).
، تطبیق کردن. سنجیدن. (فرهنگ فارسی معین) :
عرض کردیم همه کشتۀ بی حاصل خویش
هرچه برماست بدانستیم اکنون کز ماست.
مسعودسعد.
، التماس نمودن از روی خضوع و فروتنی. درخواست کردن و استدعا نمودن، برگزار کردن، شرح حال گفتن. (ناظم الاطباء) :
پادشاها گرچه گستاخی است لیکن واجب است
عرض حال خود مرا پیشت علی الاجمال کرد.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعقل کردن
تصویر تعقل کردن
اندیشیدن اندیشه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرضه کردن
تصویر عرضه کردن
هویدا کردن نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجرع کردن
تصویر تجرع کردن
جرعه جرعه نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرا کردن
تصویر تبرا کردن
دوری کردن بیزاری جستن، شفا یافتن، پاک و منزه شدن از تهمت و گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبری کردن
تصویر تبری کردن
بیزاری جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرد کردن
تصویر تمرد کردن
گردنکشی کردن، نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویض کردن
تصویر تعویض کردن
عوض کردن بدل کردنعوض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرج کردن
تصویر تفرج کردن
لشتن سیر کردن گردش نمودن جهت گشادگی خاطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعفن کردن
تصویر تعفن کردن
گندیده شدن و بوی گند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرس کردن
تصویر تفرس کردن
بو بردن آغیلیدن
فرهنگ لغت هوشیار
معرفی کردن شناساندن، آگاهانیدن، حقیقت امری را بیان کردن، ستودن تمجید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض کردن
تصویر عرض کردن
نشان دادن، به آگاهی رساندن، سنجیدن، درخواست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
مالک شدنبدست آوردن، چیزی را بمیل خود تغییر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرع کردن
تصویر تسرع کردن
شتاب کردن سرعت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
شگفتیدن شگفتن چو افراسیابش به هامون بدید - شگفتید از آن کودک نو رسید (شاهنامه) حیرت کردن شگفت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعدی کردن
تصویر تعدی کردن
چخیدن ستم کردن تجاوز کردن دست اندازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
روی برگرداندن رخ تافتن دامن کشیدن شمیدن تندیدن شکنیدن روی بر گردانیدن رخ تافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضرع کردن
تصویر تضرع کردن
موییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعهد کردن
تصویر تعهد کردن
((~. کَ دَ))
به عهده گرفتن، نگاهداری، تیمار داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرض کردن
تصویر عرض کردن
گفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعریف کردن
تصویر تعریف کردن
باز گفتن، بازگوکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تورم کردن
تصویر تورم کردن
آماسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعهد کردن
تصویر تعهد کردن
Pledge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعویض کردن
تصویر تعویض کردن
Interchange, Swap
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعریف کردن
تصویر تعریف کردن
Compliment, Define, Flatter, Recount
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعجب کردن
تصویر تعجب کردن
Wonder, Amaze
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تبعیض کردن
تصویر تبعیض کردن
Discriminate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
Seize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تبعیض کردن
تصویر تبعیض کردن
дискриминировать
دیکشنری فارسی به روسی